متن سخنرانی مجید پستنچی
در جمع روانپزشکان سنترم 45 آمستردام
با سلام
دیروز وقتی خانم سومرز به من پیشنهاد شرکت کردن در این جلسه را دادند٬ به امید فکر کردم! به امید بودن نفسهائی که برای پیشبرد امر انسانی معنای واقعی کودک و برقراری جامعه ای شاد و سالم هنوز در دنیای بی رحم امروز میدمند. من برای این جمع و همه انسانهائی که به شرایط موجود و آنچه برخلاف لیاقت انسان امروز است٬ سر تعظیم فرود نیاورده اند٬ احترام میگذارم و دست تک تک شان را میفشارم.
وقتی ما میخواهیم از روان شناختی کودک على العموم حرفی بمیان آوریم از چه سخن میگوئیم؟ ملاک ما برای تعریف کودک چیست؟ برای واضح شدن سوالم آنرا بازتر مطرح میکنم! در سیستم کنونی برای تعریف اجزای تشکیل دهنده یک جامعه و درک ساده آن چندی است از واژه "فرهنگ" استفاده میشود! و این واژه٬ یعنی "فرهنگ"٬ در واقع از دید من تفسیر ساده آنچه باید باشد است نه آنچه هست! به این معنا که وقتی ما از فرهنگ در مورد یکی از بنیادی ترین اجزاء انسان یعنی کودک حرف میزنیم٬ در واقع میخوایم آنرا در یک معنای مفهوم دار جا دهیم! و یا ساده تر بگویم موقعیت آن جزء را با موقعیت موجود که در جریان است گره میزنیم! و در بهترین حالت آن سعی میکنیم آن را از یک وادی با مقایسه هم جنس آن به وادی دیگری بچسبانیم! به این منظور سوال من کلی است و برای پاسخ به آن سعی میکنم زیاد حاشیه نروم تا بحثم از حوصله جمع خارج نشود.
شما نماینده سلامتی روحی برای آینده این جامعه هستید و تلاشتان به اندازه درکتان از محیط اطراف اگر باشد٬ به این مقایسه؛ یعنی سنجش این فرهنگ تعریف شده در هلند و آن فرهنگی که بیمار و یا مراجعه کننده از آن آمده٬ بسنده خواهد کرد. و تعریفتان از کودک علل العموم نمیتواند باشد و افق دیددتان کودک سالم از دید این فرهنگ خواهد بود! آیا این درست و کامل است؟ آیا این ملاک برای تعریف این جزء مهم تشکیل دهنده جامعه آینده کافی است؟ جواب من به این سوال این است: نه تنها کافی نیست٬ بلکه فقط این مقایسه باعث میشود درد ناشی از ناملايمات "فرهنگ بدتر" و مقایسه آن با آنچه در اینجا جاری است٬ مراجعه کننده را اولا بخاطر نفس قیاس به اطاعت از فرمانهای فرهنگی این محیط منطقا مجبور کند و دوما لایه ای از این فرهنگ جدید که خود دارای تعاریف متناقض بسیاری با تعریف واقعی کودک دارد را به نام آنچه باید باشد به مراجعه کننده القا کند.
بگدارید من هم تعریف غیر فرهنگی خود از کودک را بگویم. شاید به این ترتیب بتوانم ساده تر منظورم را برسانم.
تعریف من از کودک این است : کودک انسانی است کامل دارای حقوقی برابر با همه انسانها. اما بخاطر ناتوانی جسمی اش مورد ستم قرار میگیرد و مجبور به اطاعت میشود؛ کودک نیازش با تعاریف فرهنگی و اجباری هیچ جامعه ای هم خونی ندارد. او نیازش واقعی است؛ درکش از باید ها و نباید ها غریبه است. او به زیان و ضرر نمیاندیشد. او خواسته اش را بررسی نمیکند. او توانمند است. براحتی زندگی شاد را از زندگی غمگین با خنده و گریه ابراز میکند. او بهنگام دیدن هر عملی در هر نقطه ای عکس العملی مناسب را می گزیند و بالاخره او زندگی واقعی را بدون تعلیم دیدن و باید ها و نبایدها برای ما بنمایش میگزارد! این کودک را ما نباید در تقسیمات جغرافیائی جستجو کنیم. این کودک انسان واقعی است که در دنیای امروز بخاطر این تقسیم بندیها متفاوت تعریف میشود و این تعریف واقعی نیست. در کشورهایی که در حال حاضر کودک ادامه نسل٬ و یا موجودی است که فقط در یک رابطه جنسی بوجود میاید٬ و یا وسیله ای ارزان برای کار معنی میشود٬ چیزی به نام حقوق کودک معنی ندارد. و این بزرگسالان و حاکمان آن جامعه هستند که باید ها و نباید ها را بجای خواسته های کودک بزور جایگزین میکنند. به همین خاطر کمتر شاهد شکوفا شدن استعداد طبیعی کودکان هستیم .و بدتر از این٬ در جوامعی که مذهب برای کودک تکلیف معلوم میکند٬ نه تنها این استعدادها کانالیزه میشود بلکه کودک از همان اول تفکیک جنسی هم میشود. سرکوب جنسی هم میشود. در چنین تفکراتى کودک از جنس ماده با جنس نرش فرق دارد و بنا به موقعیت خانواده ای که در آن پدید آمده با او رفتار میشود. از همان اوان کودکی "فرق" خود را که در آن جامعه معنی شده به او گوشزد میکنند. به او میآموزند که او قبل از اینکه کودک باشد یک جنس قابل دسترسی برای خواسته های نر ها است. بجای احترام به خواسته ها و شادی هایش به او خود سانسوری را میآموزند. و بیچاره کودک این جوامع هنوز بارور نشده مجبور است به چیزهائی بیاندیشد که معنی عینی آن برایش به عنوان یک کودک هیچ موجودیتی ندارد. به نظر من برای یک کودک در این شرایط بهترین اطمینان نشان دادن حقوق اوست و اطمینان خاطر دادن به اینکه "کودکان بر هر چیز مقدمند" است!
به نظر من اولین وظیفه شما به عنوان دکتر در برخورد با کودک٬ در نظر گرفتن همین نکته مهم یعنی تعریف انسان از کودک باید باشد. اگر این تعریف مبنا و در صدر قرار بگیرد٬ شما میتوانید معضلات ناشی از تعریفات جوامع عقب افتاده را٬ بجای مقایسه کردن با "مدل بهتر و بدتر" آن٬ با گوشزد کردن معنی انسانی کودک وی را از آسیب های موجود برهانید. شما فرض کنید کودکی از عراق و یا ایران و یا از آفریقا و یا هرجای دیگر٬ که کودک معنی انسانی در آنجا نمیدهد٬ را پس از دیدن ضربات روحی فراوان که به وی وارد شده ملاقات میکنید. چندمین سوال شما از وی این خواهد بود که احساست از موجود بودنت چیست؟ و یا چندمین سوال شما این خواهد بود که الان چه میخواهی؟
***
این سخنرانی اينجا تمام شد و با تشويق حضار به جای خود بدرقه شدم. در قسمت سوال و جواب چند سوال جالب طرح شد. از جمله این که به نظر شما آیا این علم (روانپزشکی ) باید از سیاست جدا باشد؟
و من بدین گونه جواب دادم: به نظر من این روانپزشکی یا هیچ علمی نیست که در سیاست و اوضاع خود را داخل میکند بلکه دقیقا برعکس این سیستم حاکم سرمایه داری است که از این علوم به عنوان وسائل حرفه ای برای ایجاد جوی شبیه خرافات قرون قبلی استفاده میجوید. به نظر من یک انسان آگاه با وجود دانائی این علوم میتواند انسانها را آگاه کند به شرایطی که این مشکلات به آنها تحمیل شده است و از آنها بخواهد شرایط را به نفع خود تغيیر دهند.
و در سوالی دیگر پرسیده شد: آیا شما معتقدید که ما باید در نقش یک آگاه گر عمل کنیم؟
من جواب دادم: اگر این کار را بکنید که خوب است ولی انتظار من این است که لاقل تخریب گر نباشید.*